رسته‌ها
حوض سلطون
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 20 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 20 رای
✔روایت این کتاب از زبان زن فقیری است از اهالی تهران سال های ۱۳۴۲ که دست در به دری روزگار او را به لایه های مختلف اجتماع می کشاند.

بخشی از کتاب:
چادر را به سر کشیدم، حسین را بغل کردم و زدم به کوچه. افتخارسادات داشت انگور سوا می‏کرد. راه را باز کرد بروم تو. گفتم:
«نه شما بفرمائین. من حالا کار دارم.»
هر چه فکرش را کردم، خوبیت نداشت جلوی اون بگم. خود قنبر هم داشت چرتکه می‏انداخت. افتخار سادات که انگورشو سوا کرد، گذاشت توی کفه ترازو. قنبر هم سنگ یک کیلویی را گذاشت توی اون کفه و گفت:
«می‎شه پونزده‏زار.»
حسین دولا شد از روی پیشخون خرما ورداره، زدم روی دستش. توی دلم گفتم: حالا می‏خوای باز خدا و پیغمبرو به رخم بکشه. قنبر گفت:
«هان، باز چی می‏خوای؟»...

این کتاب پیشتر به صورت تایپ شده در سایت قرار گرفته بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
137
آپلود شده توسط:
morad850
morad850
1395/11/13

کتاب‌های مرتبط

نفرتی که میکاری
نفرتی که میکاری
4.1 امتیاز
از 8 رای
پرندگان در طویله
پرندگان در طویله
4.6 امتیاز
از 26 رای
بهار ۵۷
بهار ۵۷
2.3 امتیاز
از 7 رای
مصدق: نمایشنامه
مصدق: نمایشنامه
4.3 امتیاز
از 36 رای
سه نمایشنامه
سه نمایشنامه
4 امتیاز
از 2 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی حوض سلطون

تعداد دیدگاه‌ها:
2
داستان روان و خوبی است و از ظلم ها و نامرادیهای یک بیوه، که از هیچ ازداوجش خیر نمیبیند. شوهر سومش اعلامیه پخش میکند وباعث دستگیری هر دوی آنها توسط ساواک میشود.حوض سلطان منظور دریاچه نمک اطراف قم است.
حوض سلطون
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک